چون چرخ همیشه رسم تو طنازیست
کار تو همه فریب و صنعت بازیست
بس عهد ، که همچو زلف خود بشکستی
در مذهب تو عهد شکستن بازیست
چون چرخ همیشه رسم تو طنازیست
کار تو همه فریب و صنعت بازیست
بس عهد ، که همچو زلف خود بشکستی
در مذهب تو عهد شکستن بازیست
ای چرخ فلک خرابی از کینهٔ توست
بیدادگری شیوهٔ دیرینهٔ توست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینهٔ توست
از چرخ چه مینالی اگر بخت نداری
بی طالعی طفل ز تقصیر پدر نیست
زین صرفه که در طینت ایام سرشتند
در باغ جهان مایه اگر هست ثمر نیست
گر بار به دوزخ نگشائیم چه سازیم
ما را که مطاعی بجز از هیزم تر نیست
در خاک وطن تخم مرادی نشود سبز
بیهوده کلیم اینهمه سرگرم سفر نیست
با عیب خریدی تو مرا روز نخست
امروز اگر رد کنیم ، عیب از تست
گر دوست همی در خور خود خواهی جست
پس دست بباید از همه گیتی شست
سوی در این قوم ، که کمتر ز خرد
دانش چه بری ؟ که از تو داش نخرند
سالی یک بار آب جویت ندهند
روزی صد بار آبرویت ببرند