آقا دم در وایساده بودم یواشکی سیگار بکشم، چهار تا هم پشت سر هم تند تند میکشیدم واسه ۲ ساعت بس باشه، آخه مردم شک میکنن، میان دنبال آدم بگردن ببینن آدم کجاست اینهمه هی میره بیرون میاد تو، چیکار میکنه، سیگاریه!؟ حشیشیه، هروئین میزنه!؟ یا زن دختر مارو داره نوک میزنه. خلاصه سه نفر رفتن تو، دو مرد بودن یک زن، یک دفعه دیدم دویدن رفتن، یکیشون گفت دید تورو!؟، زنه گفت نه، بعد نفس نفس زدن در رفتن، اون یکی گفت پرچم رو دیدی!؟ اینها اکثریتی توده ای نیستن ها، مادر قحبه هاشن، پرچم رو دیدی؟ بیناموس ها، یکم از در تو رو نگاه کردم، بینم کی رو دارن میگن، خلاف کار منم با سیگار، این کی رو داره میگه. آخه ۱۷ سالم بود
بعد از یک مدت رفتم تو، دیدم همه وایسادن، دستشون رو گذاشتن رو سینه و سرود ای ایران میخونن، تنها کسی هم که نشسته نا پدر ماست، گفتم کمر درد داری!؟ زشته، چشماش قرمز شد، گفت: من اهل این عن بازیها و مسخره بازی ها هیچوقت نبودم، واسه ترانه از جام بلند نمیشم. آقا همه نشستن، تا نشستن دیدم یک دختره از دستی با یه بچه کوچیک اومد جلو، هی میگفت هنیم هنیم، هنیم کجا میری!؟، این آقا رو ول کن، دیدم پاچه شلوارم رو گرفته میخنده، دیدم به به، گفتم اسم شما آهو نیست؟ چشمان قشنگی داری. به خودش نگفتم ها به مرغ مادر جندش گفتم، عاشقم شد، خودش هی بدون سلام نگاه نگاه میکرد لبخند حشری میزد، تا باهاش حرف بزنم، گفتم به، به، مامانت کیه بابات کیه!؟ دیدم اه ننش چشماش بیشتر برق میزنه، عاشق تره، نامرد تره. خلاصه این هم جشن عید سال ۱۹۹۲
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen