Donnerstag, 7. Januar 2021

آقا کلاس آلمانی پدر مادرم نشسته بودم، ۱۲ سالم بود، یه دختره تازه از ایران اومده بود، اسمش نیلوفر بود، شوهرش هنوز از ایران نیومده بود. از کلاس رفتیم بیرون طرف قطار دیدم داره سیاسی حرف میزنه، میگفت: رفسنجانی اگر الان جلو چشمم بود با دستام خفش میکردم، همون لحظه دیدم یه پیر مرده داره رد میشه از کنارمون، دیدم داره به اون نگاه میکنه حرف میزنه با دستاش، گفتم لعنتی تو این رو کشتی با حرکت دستات، رفسنجانی کجا بود. خلاصه همون لحظه شوهرش علی ندیمی داشت تو زندان فکر میکرد: ما هیچ وقت نمیدونستیم همچین آدمهایی وجود داشته باشن، کف پاش لخته خون آویزونه و داره با رفیقاش میگه و میخنده، ما کی هستیم اینها کی هستن، اینها از کجا اومدن داشت پیش خودش فکر میکرد. حالا فریدون و حمید بگو بخندشون این بود: فکر میکنی علی افقی کون میده یا عمودی آزاد بشه!؟ علی هم ۳۴ سال بعدش ثابت کرد چه جور کون داده: دمر و دراز کشیده. با انگشت شستش هم کمی پوستش رو کشیده شکافش باز بشه.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen