Dienstag, 19. Januar 2021

آقا یک روز یکی از وین تلفن زد آلمان به آدولف، گفت: ببینم بلند میشی بیای اینجا یا نه!؟ گفت چطور؟ گفت بلند شو بیا حوصله ام سر رفته، یکم بخندیم و به این دنیا برینیم بره، آدولف تا اومد، یارو یک سری جهود هم میشناخت، به یکیشون تلفن زد گفت: ببین به این برو بچه هات بگو نجنگن ها، حوصله هرج و مرج وین ندارم، بگو برین کمپ والیبال بازی کنید، بعد خندید تلفن رو قطع کرد. آدولف هم هی تعجب میکرد، میگفت اینها چرا همه چمدون بسته سوار قطار میشن برن کمپ!؟، بعد گفت فریتز جریان چیه؟ گفت مگه نگفتم بیا یکم بخندیم، این من و این هم تو. جریان وین هم امروز اینه: ما میخواستیم اینهارو ببریم بالا، حرفی نزنید ها. منظور بالای دار بود

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen