Sonntag, 14. Februar 2021

شراب ‏شیراز

آقا داشتم شعر میخوندم، چشم خورد به تاریخ؛ قرن ۱۱، گفتم ای دست خط، کاغذ از تو کهنه تر است و این پرستوی سیاه سوخته مهاجر گوه تر شده است از آنکه دیده ای. زنیکه جنده قرن های قرن نشسته تا به امروز: غم و رسوایی مرا فرا گرفته، رسوای زمانه منم، دیوانه منم، سرمایه کلان منم، ولی تو چرا نمیسوزی، تو چرا نمیفهمی، این منم، منه  پدر سوخته چکار کنم که تو بشی کون سوخته، یک دختر بیشتر ندارم ای ایلامی. چرا شما همش بهم عشق میورزید، چرا شما مارو با عشق عریان میگزید، من سوختم، من باقی مانده ام سیاهی و شبحی بیشتر نیست! خارکوسده کون گشاد الکل دیگه درد خماریت رو دوا نمیکنه، واست شیشه درست کردن برو دود کن خفه شو

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen