Mittwoch, 24. März 2021

گیاه ‏جادویی

ز عفونت قند خونم طاعون ‌‌جان شد، گیاه جادوی سیاه سه سوت سم خون شد، کلیه محروم شاشیدن از جان و دل شد، قلبم از درد آتش گرفت و حالم دگرگون شد. داروینسم همچو معرکه مار دورمان پیچید، معرکه مار مسئول نسخه انسولین نوین شد، چه بگویم، کبدم مسموم دمبه چرب و سیاه خون شد. وانگهی، وانگهی آوای میخ و چکش چوبه ی دار عامل سربسر و سرسامم شد. گفتم ای مرگ مزن بر روی چوب تر اشکانم از خنده دریا شد. مرگ گفت این جریان شما کمی دیر شروع شد، تو ای ساده دل تو میدانی چرا جگرت خمیر و گل شد؟ ملشور از دور ظاهر شد با کوزه آبش دوباره به وطن مایل شد، گفت خفه! و مرگ گریان شد. گفت تو ای باری، یک زمانی تو نامت بود بوری، ولی چه بگویم از دست تو و این حوری. ولی بشنو، بشنو ای بوری لیسترین و هگسامد فورته نمیبرد تو را به هیچ گوری، این آب باکتری و عفونت را میکند یک جوری، ولی بدان تو ای باری، ای یار آشنا تو ای بوری، تو هیچ میدانی حوری رفت به کدام گوری؟ و شهر میزند از این راه و آن راه به ماتحت خود چه زوری؟.

 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen