Freitag, 19. März 2021
شعر بگم؟
راه رفتم یک فرسخی، چاهی دیدم اندرونش داشت برزخی، گفتم ای سنگ ته چاه، گر من شیرجه زنم چه کسی آنجا میگازد سربسرم، سنگ شرمسار شد، گفت: برو ای آدم شیرجه مزن، برو ای یاوه نذار سربسرم، برزخی داری به نام هذیون پدرت، میگوید ول کن، بیا شیرجه بزن به ماتحت پدرت، او اندرون برزخی دارد، ما نداریم کسی که بگذارد سربسرت
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen