Dienstag, 23. März 2021

ملوک ‏و ‏علی ‏چلو ‏کبابی

اقا سال ۲۰۰۰ مادر ما رفت ایران، روز قبلش تلفنش رو داد دست ما، گفت بگیر پیشت باشه برای مشتری و رفت ایران. ۴ روز بعد یکی زنگ زد گفت فرش دارم، میخری؟ گفتم بله، رفتیم فرش رو خریدیم و فروختیم به عاملی، زنگ زدیم به نعمت الله و ۴۸.۰۰۰ شیلینگ فرستادیم ایران، روز بعدش رفتیم شام بخوریم دیدم پول نداریم، چجوری حساب پرداخت کنیم، گفتم علی قریب چلو کبابی، پول سلطانی رو فردا میدم، یه سیخ جوجه دیگه هم بیار، رفتیم خونه یه چرت بخوابیم دیدم ملوک زنگ زد!؟، گفت ناصر زنت داره اینجا توالت فرنگی واسه صدیقه میخره، ۲ تا فرش هم خریده، ناصر گفت زری پولش کجا بود؟ گفت ازت دزدیده حتمآ مواضب باش. چرتم پرید گفتم یا امام زمان حالا میاد الان میگه تو دزدیدی و تو دادی، حالا صاحب مغازه کیه؟ زری!  رفتم از جیب ناصر ۳۰۰ شیلینگ دیگه پول زری رو برداشتم دادم به علی قریب چلو کبابی، گفتم بیا بگیر بابا چلو کبابی، ولمون کنید. جنایت بر حق ما این بود و هست: چرا پول از جیب ما بر میدارید، از دم همه دزد، ما هم دزد همگی دزد، امروز هم میگن جیب ما، پول ما، ثروت ما، حق ما. 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen