Dienstag, 30. März 2021

جن ‏عجل

سنگی دیدم فکر کردم رویش یک مهره از مار است، گفتم ای داد این گوله سنگ نشان حال زوال و روزگار عزا است، پیرمردی کفتار و دختری عریان پریشان دیدم، سیاه مشق تاریخ جهان را در معامله با جن بیحیا دیدم، مکتب عشق  سیاه را در جمع جن و پری دیدم. پیر مرد پری را حوری آموخت، جن به او ۷۲ شیوه حال دادن تمام عیار  آموخت. اسفند رو به آتش زدم گفتم ای دود پروا، جوان و شوخ و فراموشکار و ناپرواست، حضر‌ تو را نیاز دارم بر پا. حضر آمد گفت تو گوشت مریض است جانا، من نیستم، هذیون گوشی، ای دیوانه از هشت زبان باش و ولی با گوش کر آموخته باش. خندیدم و گفتم ای حضرت تو هم میخواهی  بشی هم چو زن یک حسرت؟ میتابانی ما را به این گوشه و آنگوشه با حسرت؟ گفت ای بیشعور، تو بیشعوری و من کهن سر از من در آوردی این است یک پوئن، و آن این است یک لیوان آب یخ و کهن.(لول). بس است، تو بیماری در جهان و من از عصر کهن، صبوریت عطریست از بوی گلاب ناب وطن،  آنها تو را میبینند، این باکی نیست، گوش شنیدنت بیش از یک شوخی نیست، بریز خون و بزن به ریشه آن جن عجل، بچه ٔ گاو/جن چون از مادر بزمین آید عجل بود...... در خیالات خود می پندارد که بچه ی ما چون از مادر به زمین آید مچل بود


 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen