آقا چند روز پیش یه زن ایرانی رد شد از کنارم، ۵ ثانیه نگاهش کردم، دیدم داره ریز لبخند میزنه. پیش خودم گفتم نه بابا؟ تو از اونهای نیستی نه محل اقامتت مشخصه نه خونت؟ حتمآ میخوای مارو سر شیرینی ناپلئونی هم دعوت کنی!؟ آخه یک سری زنها که چه عرض کنم، یک سری گنجشک های امنیتی هستن، فقط یک آرزو دارند: یک بار تشریف بیارین منزل به شما عرض کنم به کدوم خاتون باشی گفتی جنده. بعد دیدم اه، سرش رو انداخت پایین رفت، گفتم نه پس مثل اینکه خاتون باشی ژن دزدیده، خوند مارو.. پدر سوخته ها
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen