Donnerstag, 22. April 2021

ای ‏ابوذر

آقا روزی روزگاری داشتند باستان شناسان حفاری میکردند، زمانی گذشت یک دفعه یکی داد زد، ابوذر کیه؟ رفیقش گفت پسرخاله من، گفت نه بابا اینجا نوشته ابوذر. سریع همه رفتن سر مزار شریف ابوذر، کندند کندند بعد یک دفعه مثل بز شیر تو شکم ماسیده بهم نگاه کردن، یکی گفت اینها چیه گذاشتند تو قبرش؟، بقیه جفتک زدن از خنده بهم دیگه. بی سیم زدن به مرکز: از ال قاسم به ابو حسن، قاسم به ابو حسن، حسن گفت چته قاسم، گفت بیا بابا بدبخت شدیم، فواد داره سکته میزنه جون تو. خلاصه. حسنی با هلکوپتر و چند وزیر رفتند بازدید، دیدن اه، این آشغالها چیه الان میگن ما فرازمینی بودیم، این آهن ماهن ها بدبختمون میکنه، باز چال کندند و کندند دیدن: اه، یک دست چپ سالم و یک دست راست سالم با بدن از بین رفته، حسن گفت: ببین دست ها، از اون دست هاست، دست! بعد گریه اش گرفت. قاسم گفت چته؟ گفت هیچی اینم که از اونوره که آخه، گفت از کجا؟ فرازمینی؟ گفت نه بابا از وین دیگه، بفهمن مادر مارو میگان مادر قحبه ها. خلاصه چکار کنیم چکار نکنیم ، بیناموس س.ی.ا هم که از ماهواره داره مارو نگاه میکنه. خلاصه شایعه پیچید که ابوذر جسدش پیداش شد. اتریش هم یواشکی به گوشش رسید و با خواهش تمنا گفت: ما احتیاج به دی. ن. ای برای تحقیقات داریم بفرستین، ولی لطف کنید بگید دیگه چی بود؟ یا رو قاسم گفت هیچی همین، با ترس و لرز حرف میزد. اتریش گفت نه خواهش میکنیم قربان، در قبر چه بود به غیر از جسد، قاسم گفت خواهش میکنم از حسن بپرسید من دروغ نمیگویم.، خلاصه جریان ابوذر و حضرت عباس و امام علی و پیغمبر اسلام این شده: آخوند میگه: ما حرف میشی اتریشی رو قبول داریم، راست میگن، عوام نباید بفهمن، عوام بفهمن بدبخت میشیم، گدا گشنه ها و پا برهنه ها میان میگن ما آدمیم نه شما. خلاصه حاج آقا ای ابوذر رو ما روزی یکبار میگیم، ای که به حق ۵ تن ببینمت نامرد


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen