Samstag, 8. Mai 2021

نافرمانی، ‏آمار ‏و ‏تنبیه، ‏رفتار ‏فاشیستی و علمی

آقا سیزده سالم بود، کلاس مارو اکیپ بردن مزرعه توت فرنگی، کمی گذشت و شروع کردم به خندیدن، فیلیپ بغل دستیم گفت چیه، چرا میخندی؟ گفتم به تو که تو صف ایستادی، تا اومد بپرسه چرا رفتم اونور، خلاصه زنیکه اومد گفتم: بچه های عزیزم امروز اومدیم پیش دهقان مهربان و بهشت توت فرنگی، شما امروز میتونید هرچی دلتون خواست بخورید، به شرط اینکه یک فرغون،توت فرنگی پر کنید و بیاورید انبار. منم باز زارت خندم گرفت، این دفعه زنیکه سوال کرد، گفت چرا میخندی!؟ گفتم من آلرژی دارم به توت فرنگی، باق گلابی کجاست. گفت برو خونه از تو یخچال وردار، گفتم چشم، بریم آتاری بازی کنیم. توت فرنگی رو ما خوردیم

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen