Freitag, 18. Juni 2021

آقا یک شب خواب دیدم بلیط قطار دستمه، از یک ایستگاه عبور کردم، در آهنی باز شد، رفتم درون یک شهر، گریه ام گرفت، گفتم من همیشه دوست داشتم اینجا باشم، یکی داد زد برو بیرون، اینجا جای تو نیست، گفتم جریان چیه؟ گفت اینجا جهنمه، گفتم یعنی چی؟ گفت اینجا از بس خوبیه، واسه جهود و آخوند بو توالت میده، میشینیم بهشون میخندیم، گفتم پس جا من کجاست؟ گفت زود اومدی، تخمی تخمی میخواستیم ببینم چی حالیته، گفتم چطور؟ گفت تو به جهنم عادت داری برو اونور به تو هم بخندیم

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen