بهم ‏ریختن ‏متافیزیک ‏حیات ‏با ‏کشتار

آقا این پینوشه یه خارکوسده بود مثل رژیم ما، البته برخی نه همه. سالوادور دید طرف منظور داره، دید منظور داره، گیر داده با اروپایی ساکن شیلی به بومی های شیلی، گفت چی میگی آقا؟ برخورد های شما با این مردم چیست، بورژوازی صبح تا شب میگه ما آدمیم اینها حیوانات خنده دار هستند، پینوشه گفت ببین، من ۳۰.۰۰۰ نفر شمارش کردم،  به ترتیب نامنظم هم میکشم، شماره ۳۴۰، ۵۲۲۱، ۳۶۵ ۹۸۶ ۱۲۴۵۰، میدونی چرا؟ که تو مادر قحبه دیگه تو این دنیا پیدات نشه، سوسیالیسم؟ مردم سالاری!؟ رفاء؟ امنیت؟  برید گمشید مادر قحبه ها! کشتن بیرویه سیستم داره، میگه با ریاضیات نمیشه رفت جلو، با فیزیک هم نمیشه، بریم تو فلسفه، بر اساس اتفاق پیدا کنیم و بکشیم، کائوس تئوری، در هر کاوس تئوری یک نظمی هست دیگه، ها؟ یا بهرحال میشه تخریب کرد با عملیات تاکتیکی و اتفاقی، مثل نگه داشتن ماشین بوسیله پلیس،از هر ۲۰ تا ۷ تا نگه میداریم، مگه میشه چیزی پیدا نکرد. من اگر بزنم مهدی رو بکشم، پس فردا با دختر فامیلش ازدواج نمیکنه، دختر خاله اش در مراسم سوگواری با یک مرداویج آشنایی پیدا میکنه و دختر خاله مرداویج با برادر مهدی، حالا ما ۲۵۰۰ نفر رو بکشیم امریست غیر طبیعی و بر خلاف چرخش نظم ملکوتی، حالا شما حساب کنید این ۲۵۰۰ نفر هر کدام ۸۰ نفر فامیل داشته باشند ما چه ریدنی کردیم به ۴ نسل آینده، و زنجیره ژنتیک رو پاره میکنیم. آخه عشق و عاشقی، یک لحظه است، یک مکان، یک لبخند، یک جادو، بهش میگن اتفاق. ما میگیم سرنوشت تعین شده، متافیزیک زندگی،