Samstag, 21. August 2021
آقا یک روز سال ۲۰۰۲ مثل ترنس هیل داشتیم منطقه یک وین پرسه میزدیم، کلید مغازه هم دستمون بود رو انگشتمون چرخش مینداختیم، یک دفعه دیدم یک آخوند با ۴ تا محافظ از کنار ما رد شد، یک صورت هم مثل نون تافتون با چادر کنارش راه میرفت، دیدم دختر جوونه، لپ هاش سرخ شده به پایین نگاه میکنه، ولی آخونده رو خوندم: مثل اینکه خیلی شادی، وایسا حالا باد اسپنسرت میکنم ریقو. کوسکش ها از راه دور نزنن با جنده ها و پدراشون از راه نزدیک میزنن. قیصر کجایی کبد داشت چرب شد
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen