Freitag, 10. September 2021

امام جعفر صادق آمد و ما را نجات داد، این یکی اومد یک کاری کرد ما به خودمون بگیم عمه جنده، سر بچه هاش. آی تو روحتون

گـَه از فریاد بیجانی ، “خذینی فضّه” می آید
“همانا کشته شد محسن”، که افتاده به رویش در

 

و دَر گفتم به یاد آمد، حکایتهای آتش را
که تفتیده کند میخی، و سوزد مو و هم معجر

 

و باز از آتشم روضه، میان ذهن من جاری:
غروب کربلا وقتی ، که از تل آمده خواهر

 

خبیثی داد فرمانی ، که سوزاندن روا باشد
و خیمه خیمه ها سوزد، و چوب و پرده خاکستر

 

حسین آن غیرت حق بر، شکسته نیزه زد تکیه
شعار راد مردی را، بیان فرمود بر کافر

 

صدای “عمه جان عمه”، فضای دشت را پیچد
و دخترها به گرد او ، مثال یاس و نیلوفر

 

به یکسو جمع می سازد، زنان دل پریشان را
ز یکسو میشود فکرِ ، نجات مردِ در بستر

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen