Sonntag, 31. Oktober 2021

زنبور عسل و خون ما

آقا شنبه داشتم منطقه ۵ وین راه میرفتم، پیچیدم به کوچه ای که قدیم مغازه داشتم که برم به سوی شنبه بازار، نرسیده به مغازه دیدم پشت گردنم خارش گرفت، یک دستی زدم، دیدم چیزی نیست، کمی جلو تر دیدم: اه، یک چیزی زیر کلام داره راه میره، تا اومدم کلاهم رو بردارم یک دفعه پشت سرم سوخت، کلاه رو برداشتم سریع دیدم اه: یه زنبور توشه، تکون دادم پرش دادم رفت، گفتم تف تو روت بیناموس، ۳ دقیقه دیگه معلوم میشه حرومزاده خودی هستی یا غیره خودی، ۱۰ دقیقه بعد گفتم حرومزاده خودی هستی، کمی زبونم سر شد، آدم کش نیستی، وگرنه میکشتمت. حالا این سم پدر سوخته چرا بدن و سر من بهش احتیاج داشت خدا میدونه

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen