Mittwoch, 20. Oktober 2021

شیلنگ آب

آقا بچه بودیم باز مارو بردن شهر ری پل سیمان، گفتم به به، باز پائیز شد اینها واسه ما خواب دیدن، چندی گذشت و منتظر دست گل بودم تقدیم کنن به ما، گفتم یا این ملوک خواب دیده واسه ما یا این ناصر. خلاصه دیدم یک وانت پر انگور کنار در خونه وایساد، همه رو هم خالی کرد تو حیاط کنار یک بشکه. همون لحظه هم رادیو روشن بود و امام داشت میگفت آب را مجانی میکنیم برق را مجانی میکنیم نخود لوبیا رو کوپنی میکنیم. منم هی نگاه میکردم به این انگورها، جریان چیه. نفهمیدم جریان چی شد دیدم مارو پرت کردن تو بشکه، گفتن پا بزن، انگورها قدیمی باید له بشه میخوایم شراب بندازیم، منم لجم گرفت گفتم مادر قحبه ها شما شراب را  هم با کار مجانی درست میکنید اون آب رو مجانی میکنه، آره!؟ کون لق جفتتون. خلاصه چک اول رو ملوک زد، گفتم خارکوسده دوچرخه رو هم مجانی کن، دوچرخه واسه ما نمیخره میگه تو بشکه پا بزن. چک هم به ما میزنه. کودک کار بعد از ۳ ساعت کارش در بشکه تمام شد، بردن مارو زیرزمین، و گفتند چال بکن شیشه هارو بذار زیر خاک. پرسیدم چرا؟ گفت بسیجی ها بریزن تو خونه حکم اعدام میدن.  ۱۰ سالم بود یا ۹ سالم یادم نیست، نگاه کردم به شیشه شراب ها و پاهای لطیف خودم، گفتم پس پا زدن ما حکمش مرگه، یه نگاه به شیلنگ آب حیاط کردم دیدم ۵ ساله از شیلنگ داره آب میاد بیرون کسی حرفی از پول آب نمیزد، عجب. یه سوال کردم، گفتم تو که شراب خوری چرا جلو دانشگاه اسلحه  دستت بود با رفیقات!؟ چک دوم رو از ناصر خوردم. بعد گفتم خوب پس اینه، رفتی انقلاب کردی که شراب خوار رو اعدام کنن، ما برای کی و برای چی پا زدیم!؟ تو بمیری یا یکی دیگه

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen