Samstag, 27. November 2021

جوجه57تی

ببین آقای تقوایی، ما اهل مغلطه و سفسطه نیستیم، خوب گوش کن و بخون: ما کوچه سید صالح میشستیم زمانی، و حیاط بسیار بزرگی آنجا بود، روزی روزگاری یک جوجه تیغی آمد و ساکن باغ شد، زیر درخت توتی که بسیار کهن آمیخته بود. متوجه شدم، جوجه تیغی عادت داشت پشت پنجره بنده ساعت ها بشیند، بدون اینکه امر بفرماید ازشخص بنده چه میخواهد، یک روز ماهم نشستیم ساعت ها روبرویش، که ای زبان بسته تو چه میخواهی، حرکتی به این سو و آن سو نکرد، مجسمه بود. ماهم تصمیم گرفتیم و وارد عمل شدیم، با کپل  حریری نشستیم مدتی بر رویش، آن هم با کم فشاری وبیفشاری، دیدیم عکس العمل چیست، دیدیم تیغ شق. خلاصه هم او برای همیشه رفت وما فهمیدیم نابغه بود جوجه تیغی، که چی؟ تا ماتحت تو را جر نده ام، نمیروم، بسوز

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen