آقا 19 سالم بود و به یک تالاری دعوت شده بودم، کمی گذشت و با چند سنگین وزن آبادانی آشنائی پیدا کردم، کمی نشستم بینم رو اینها میشه حساب باز کرد یا نه. خلاصه چندی نگذشت و دختری یک شیشه شراب باز کرد، دیدم سنگین وزن شماره دو شیشه رو گرفت و همه روسرکشید بالا، و شیشه خالی رو گذاشت جلوی ما. به شماره یک گفتم: بینم این تو محله شما آب هم اینطوری میخورد؟ گفت نه، ولی همیشه میگفت مغز نابغه باید بگوزه تا آدم بشه! و مردم دست از سرش بردارند
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen