بلال
آقا رفتیم از پارک ملت فانفار، این یارو رفیق ناصر امیر احمدی دخترش هم اورده بود، دختر خوشگلی هم بود، خلاصه رفتیم سوار تاب شدیم و بعد سوار چرخ فلک، گفتیم بیا بریم بلال بخریم مهمون من، رفتم دوتا بلال گرفتم و گفتم الان ناصر پولش رو میده، دیدم اه، بیناموس خوابوند تو گوش ما و بلال هم از دستمون گرفت:، گفت: به بلال فروش گفتی خره پولش رو میده؟ بیشرف تخم سگ. جلب، بی همه چیز من خرم؟ دیوس، بیناموس، آقا یک نگاه به بلال فروش کردم، یک نگاه به دختره، یک نگاه هم به فضا، گفتم نمیای مارو ببری نه؟، نمیای؟ آخه گاو آفریدن داشت، آقا؟
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen