Donnerstag, 16. Februar 2023

ملوک، ننه ناصر

آقا وقتی پدر بزرگ بزرگوارم نصرت فراهانی فوت کرد دیدم زمان خاکسپاری ملوک عوضی بی شرف هی داد میزنه با خنده: سنگ رو دوبرابر میشه گذاشت رو نصرت که بر نگرده!؟ حاجی دوبرابر میشه گذاشت؟ حاجی هم نشست قرإن خوندن و وراجی کردن:
ما هم دیدیم اینها جفتشون با هم خار کوسده، این بگو اون بگو، از اینور بگو این از اونور بگو، ما هم در ماتم و گریه و سوگواری که پدربزرگ کجایی. آقا ده ساعت بعد از خاکسپاری دیدیم همه خواب هستن، بلند شدیم دویدیم طرف قبرستون  اِبنِ بابُوَیْه، زیاد هم دور نبود یک نفس دویدیم و رسیدیم سر قبر، گفتم خیلی خوب پس اینطور: الهم صل وحدته کونده بازی. بیا برون، بیا بیرون، ده بیا اینها همه لاشین. خلاصه با دست چپ چهارتا سنگ سیاه آنقدر کوباندیم به قبر تا نصرت جون ما احضار شد، یک نیمچه نگاهی به ما کرد و برگشت با عصبانیت به خانه

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen