Sonntag, 12. März 2023

آزمایشگاه سیار

آقا اومدم بگم به ژن و دی. ان. ای ما چیکار دارید، یاد یک داستان کوتاه افتادم:
حدود ۱۹ سالم بود هر جمعه میرفتم دیسگو رگی، میدونی چرا؟ ایرانی اونجا پیداش نمیشد، منظور همین هندی مندی ها و کولی های فراوون شهر وین است. خلاصه داشتم قر و ور میدادم دیدم یک خانومی تقریبن 40 تا 45 ساله رفته تو نخ ما، خداییش خوشگل هم بود ما هم با یه چشم و ابرو بالا انداختن علامت دادیم برو دم در بیشرف. خلاصه مدتی گذشت و ما صبح از خواب بلند شدیم دیدم یکی داره انگشت کوچیم رو میک میزنه، تعجب کردم، یه نگاه بهش کردم دیدم: اه، رفت سراغ انگشت وسطی، همینطوری تا ته هی میکنه تو دهنش و مثل قاتل های سه روز گرسنه به ما نگاه میکنه. سوال کردم: نکنه صورتم و زیر چشام و گوشه چشام هم میخوای بشوری با زبونت؟ خندید و گفت:، من یکبار با یک مرد آفریقایی آشنا شدم و هر زمان او به من دست میزد مو های بدنم سیخ میشد و احساس عجیب غریبی داشتم، خیلی احساس جدید و ناشناس، گرم و ولی بازهم آشنا، بعد از او و بعد از این چندین سال تو دومین کسی هستی که این احساس دوباره به من دست داد... گفتم چه شاعرانه، راستش من الان موهای بدنم سیخ شد، هیچ وقت دیگه این احساس رو به من نده نازنین من باید بروم، تو قاتلی مادر جنده..... مگه نه آزاده؟ شما لابور مابور و تست خون لازم ندارید، تمام اندام و زبون و دماغ بدنه بیولوژیکی شما ها آزمایشگاه سیاره...

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen