آقا ما بریم بخوابیم، یادم میاد یک روز یک شب عیدی داشتم، تنها شب به یاد ماندنی عمرم، داشتم آب یخ بعد از سبزی پلو ماهی میخوردم طاهره زد پشت سرم، گفت اووووه یواش سربکش، مگه آب حیات داری میخوری... عزیز مادر بزرگم گفت خوبه خوبه، صلوات بفرستید بچه تیغ ماهی تو گلوش گیر نکرده، ما هم موندیم جریان چیه....
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen