Montag, 20. März 2023

آقا ما بریم بخوابیم، یادم میاد یک روز یک شب عیدی داشتم، تنها شب به یاد ماندنی عمرم، داشتم آب یخ بعد از سبزی پلو ماهی میخوردم طاهره زد پشت سرم، گفت اووووه یواش سربکش، مگه آب حیات داری میخوری... عزیز مادر بزرگم گفت خوبه خوبه، صلوات بفرستید بچه تیغ ماهی تو گلوش گیر نکرده، ما هم موندیم جریان چیه....


گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات

گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات

گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا

شادیِ همه لطیفه گویان صلوات

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen