Samstag, 1. April 2023

چوسی

آقا امروز نشسته بودیم شنبه بازار داشتیم به اسرار زمانه فکر میکردیم، همینطور داشتم فکر میکردم، یک دفعه دیدم یک زوجی از پشت سرم آمدن جلو و رد شدند از کنار ما رفتند. یه نیمچه نگاهی کردم و دیدم اه اه اه اینکه خودشه که، ژست استاد رو به خودش گرفته و دختره هم ژست ملکه، جوری هم دست هم رو گرفتن که پادشاه فیلیپ هم زورش میومد دست زنش رو بگیره. آقا گفتم استاد رد شد خوب ما هم حالا یه چوسی بیایم، داد زدم: میلان این گوبلن آبوسون رو چند گفتی به خانوم!؟، گفت چی؟ به کی، به کدوم خانوم؟ گفتم هیچی بابا خفه شو خنگ خدا دیر شد. خسرو رفت

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen