Samstag, 15. April 2023

ساینس فیکشن

آقا داشتم امروز میرفتم شنبه بازار دیدم یک دختر گدا نشسته کنار خیابون لبخند میزنه و از دور بهم نگاه میکنه، منم خودم رو زدم به اسکلی و شروع کردم الاهه ناز رو از ویگن خوندن. دو یورو آماده کردم و دادم بهش و اومدم برم که دیدم بلند شد و با نگاهی سکسی و لبهایی وسوسه انداز شروع به حرف زدن کرد، ما هم گفتیم هیچی ساینس فیکشن الان با این لبها شروع میشه، که دیدیم بله شد:، میای با هم بریم فروشگاه برای بچه خواهرم پوشک بگیریم، من پول دیگه نمیخوام ولی فقط بیا با هم بریم فروشگاه واسه بچه خواهرم پوشک بگیریم، از بلغارستان اومده و نشسته با بچش دم ایستگاه قطار و بچش پوشک نداره. یکم به لبای دخترک 20 ساله نگاه کردم، یکم به ترفند فریب این لبهای سرخ نگاه کردم، دیدم راست میگه ما سر و وضعیتمون شده مثل مرسدس اس کلاس از چپ و راست تصادف کرده و ضربه خورده اینم میگه ما جد آبادمون صاف کار بوده، میگه بزار صافت کنم سوارت شم. گفتم اینم 5 یورو بچه جون بورو ورپریده، هم قبیله های ایرانیت رو پولدار کردیم، تو یکی برو گمشو با این 5 یورو به اون لبهای ساینس فیکشنی

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen