Donnerstag, 15. Juni 2023

مرمر دختر اصغر زرگر

آقا نشسته بودیم چلوکبابی روبرو اداره مادرم میدون بهارستان، داشتیم حساب کتاب میکردیم یه سیخ جوجه و یه سیخ برگ با دو سیخ کوبیده رو نتونیم همه اش رو بخوریم و تو شکم جا بدیم چکار کنیم، خلاصه گفتیم خیلی خوب، داد زدم: آقا یه لیوان سرکه و یه لیوان آبلیمو هم بیار... ترشی یادت نره.
مدتی نگذشت و بند و بساط ما سر میز آماده شد، از بدشانسی هم که ما داریم دو تا عجایب روزگار هم اومدن نشستن کنار ما، آقا جوجه به دندون میکشیدیم هی به این دوتا نگاه میکردیم، من مونده بودم اینا از کجا پیداشون شده اومدن تهرون، میشه مگه همچین چیزی؟ این یارو چه ربطی به ما ایرانی ها داره آخه، مگه میشه همچین چیزی. دیدم شماره یک به دو میگه: مرمر رو میشناسی؟ دختر اصغر زرگر؟ شماره دو گفت نه، مگه بیناموسیه؟ شماره یک گفت آره بیخیال، ولی اصغر میگه سر مجاهد بودن یارو حاجی گفته حلاله، خدا جرم مرمر رو میبخشه. آقا جوجه ما تموم شد رفتیم سراغ کباب برگ، بینیم مرمر جریانش چیه! ؟
دو به یک گفت: پس میشه گرفتش؟ یک جواب داد: آره بابا جاکش اعدامیه بیخیال، میگیریمش فردا پس فردا طرف رو، بعد مرمر واسه تو، عشقیییی دوست داریم. اگر دوماد اصغر زرگر بشی بعد از این جریان اصغر دعا خونت میشه، توپ میشه جریانت.
آقا اومدم برم سر کوبیده دیدم طرف شماره دو یک نیشخند کریهی زد به شماره یک، مارو میگی.. یک دفعه عنم گرفت، گفتم مارو باش اینهمه فکر کردیم چجوری جا باز کنیم و سرکه و لیمو و ترشی سفارش دادیم، این رفقای اصغر زرگر کاره خودشون کردن، ما بریم دفتر امام.... 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen