گفتم پیش خودم جون تو امام حسین تورو میگرفت به جای(...) سرش برش بریده نمیشد. عجب دنیایی، کیری، عوضی، خارکوسده
Dienstag, 13. Juni 2023
بیناموسی
آقا 19 سالمون بود یه شب رفتم خونه آزاده، یه خونه دولتی دو طبقه، خلاصه رفتیم بالا نمیدونیم زمان چجوری گذشت و اومدم از راه پله بیام پائین دلم هوری ریخت پائین، دیدم زنیکه این عکس من رو قاب کرده گذاشته رو دیوار راه پله ها. جالب هم این بود موقع بالا رفتن تو چشم نمیخورد، زمان پائین اومدن به چشم میخورد. یه نگاه کردم بهش سوال کردم: بینم شما ها هرروز پنج نفره از خواب بلند میشین میایین پائین من رو نگاه میکنین؟ خندش گرفت و بعد گریه اش گرفت، گفت: باری من خیلی میترسم یک سره استرس دارم نمیدونم چرا، هی حس دارم باید از تو محافظت کنم. لول!
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen