Freitag, 18. August 2023

چگونست

آقا میرفتیم ششصد کیلومتری وین فرش میخریدیم، با هزار مکافات دنبال این آدرس اون آدرس تو سرما تو گرما تو باد بارون، خلاصه فرش رو میذاشتیم تو مغازه مادرمون. یکبار فرش خوبی گیرم اومد و یک روز بعد دیدم قفقازی ما کاراچژوف نیست، سوال کردم: آقای ناصر فراهانی کاراچوژف که رفته حمام کیسه کشی انشالله نه؟ گفت برو بینیم بابا یارو ترکه اومد چهل هزار شیلینگ با مکافات داد برد. لول... واقعاً خندم گرفت، گفتم بینم 240.000 شیلینگ شد چهل هزار شیلینگ آره؟ گفت برو از خواب بیا بیرون این خبر ها نیست، سر ما این کلاه ها نمیره، 240.000 تا؟ کوسخلی مگه؟
دیدم رو میز گز اصفهون چیده شده، یکی گذاشتم دهنم، باز خندم گرفت، یاد ایران افتادم: این بچست؟ یا خرچست؟ کوندست؟ یا چلوندست؟ چگونست؟ لول. کوس گیر اورده مارو یارو، خلاصه این شد ما رفتیم مغازه خودمون رو باز کردیم و ایشون باز کارگر شد! بچه کارگر بود دیگه... چی بگیم... خداییش امروز چی بگیم

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen