Sonntag, 24. Dezember 2023
آقا پریشب پدر بزرگم اومد به خوابم، داشت تماشا میکرد کجاها دارم قفسه قفسه انبار میسازم، هی اینور رو نگاه میکرد اونور رو نگاه میکرد به دست ما نگاه میکرد بالا پایین جریان رو نگاه میکرد، ما هم مشغول کار، فکر کنم دلواپس شده بوده که یهویی منم مثل خودش نشم آخر عمری سر پول تریاک کم بیارم و بدبختی بکشم، و خلاصه یه عنی هم مثل ناصر هی به ما تماشا کنه زل بزنه به ما بخنده: گفتم برو بابا بزرگ ما 14 ساله خماریم عنه داره 14 سال مارو تماشا میکنه، دلت خوشه اومدی ببینی چه خبره! خلاصه خندش گرفت رفت و چهار بار گفت آی ناصر کوسکش آی ناصر بی ناموس، آی ناصر مفصد، آی ناصر ولدزنا
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen