Mittwoch, 17. Januar 2024

آقا ما باید بریم، ساعت چهار صبح یک خواب تخمی دیدم و خوابم دیگه نبرد، اصلا ترسیدم بخوابم، خواب دیدم یه عنی کنار آزادست هی به ما میگه باری، باری، باری! منم کفری شدم گفتم: اسمم باربد سیرابی مگه با بابات داری حرف میزنی؟ ، یه بار دیگه بگو باری تا سرت رو ببرم، دیدم آزاده وسط دعوا یه چاقو گذاشت رو میز و گفت: نامردی اگر واسه من دوباره نگی باری. خلاصه فلنگ رو بستیم رفتیم دیگه هم نخوابیدیم.....

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen