Mittwoch, 3. Januar 2024
آقا بچه بودیم صبح میرفتیم مدرسه، هفته ای سه یا چهار بار هم سر راه مون در خیابان هدایت اوس ابرام رو میدیدم، یادم نمیاد یک بار هم با هم حرف زده باشیم، ولی یک نگاه بهم هزار گفته ها بود: بی معنی شده زندگی ما.. اوس ابرام رو دوسش داشتم، یک پیرمرد غریبه سر راه ما که دیدنش امیدی بود، آخرش هم دیدیم جفتمون باید بریم بیرون از ایران. یک به یک هم شکل ولف مسینگ بود هم قد هم اندازه با همین چشمان نگران... روز خوش روحش هم شاد
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen