Sonntag, 26. Mai 2024

فصل

ما هم داستان زیاد داریم ها: ۱۹ سالم بود یه پیرمرد دیو شاخدار مجاری با ما آشنا شد و گیر داد به ما، اونم تازه سر چی.. لول! نشسته بودم تنهای در یک بار، هشت تا آبجو خورده بودم و 6 پیک ودکا و 4 تا پیک تکیلا، بعد که طرف اومد بیرون دید روش دارم سیگاری هم میکشم لبخند زد وپرسید: از کجا میایی؟ جواب دادم: ایران تهران... آقا بعد از دو ساعت به ما پیشنهاد داد واسش کار کنم، اونم تازه شوبرون نزدیک مرز اتریش. میگفت: چهارتا فاحشه خونه دارم و سی و دوتا دستگاه بازی قمار، تو بیا همه اینهارو بچرخون درصد بگیر.. ما هم خوب این فیلم سه ساعته رو در عرضه نیم ثانیه تا آخر خوندیم. فیلم هم اینطوری تموم شد: یکی از دختر های فاحشه خونه زن ما شده و پنج تا بچه ولدزنا دارن از سر و کول ما میرن بالا در یک ویلای هزار متری، فقط یه عیب داشت: پدر خوانده پدر خواندست، سر جوونی باهات حال میکنه ولی سنت، که رفت بالا نابودت میکنه... اون دیو بالداری که جوونیت رو نابود میکنه و سر پیری بهت حال میده یه صیغه است این دیو شاخدار یه صیغه دیگه

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen