Donnerstag, 13. Juni 2024

مادرتون رو سگ... ... رفتم یه سه تا ویترین کتاب خریدم، جریان اینه که در آن خانه ای که این سه ویترین بوده وصاحب قبلی برای شش کتابخانه یک کلید داشته، ما هم گیر افتادیم. در کنار ما یک اتریشی هم از آن خانه دو ویترین خریده و کلید ولی دست اتریشی افتاه و یک هفته است در چشم ما نگاه میکند و میگوید: من هم کتاب هایم خارج از ویترین بیرون مانده و کلید را پیدا نمیکنم. حالا این اگر سو‌ژه فیلم مسعود کیمیایی میشد فیلم اسمش این میشد: راز کتاب.. و ما هم در آخر جنازه! آخه چرا کلید رو یک ساعت نمیدی ما در این ویترین را باز کنیم؟ آقا طرف پانصد کتاب داشت، من در کنار ویترین از این مجموعه یک دانه کتاب خریدم، اتریشیه همه 499 تا کتاب رو خرید، این یک دونه شاف کون شده طرف به ما کلید نمیده.... لول لول لول

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen