Sonntag, 30. Juni 2024

آقا اومدم برم بخوابم خندم گرفت، بچه هم که بودیم بعضی وقتها خندمون میگرفت قبل از خواب، میدونی چرا؟ مثل اینجا شمال کنار دریا... خنده هم جریانش اینه یک شب تو حیاط خوابیده بودم یک پیر نورانی با دو محافظ سیاه پوش و نقابدار مارو از خواب بیدار کردن، تا اومدم بگم چتونه جریان چیه و مگه شما ها مریضین مارو از خواب بیدار میکنین، پیر مرد زانو زد رو زمین پیشونی مارو بوسید، ما هم گفتیم واسه همین مارو از خواب بیدار کردی پیری؟ بچه بودم نمیدونستم کی بود یا چی بود جریان، دیگه هم نیومد مارو بیدار کنه. حالا هی خندم میگیره چرا باز نمیایی از دلت بکشیم بیرون پیری، مزاحم الان وقتش بود بیای جون تو، گوه خوردم، غلط کردم، من...... لول

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen