Mittwoch, 18. September 2024

شکوفه و پسر جان

آقا ما باید بریم، ولی بدون تعریف این ماجرا نمیشه رفت: خلاصه داشتم میگفتم ما بیست و پنج سال با این دختره بودیم ولی در این چندین سال هیچ برخورد معاشرتی با خانواده اش نداشتیم. تا اینکه دیدیم این سالهای آخر هی مارو دعوت میکنن، هی میگه بیا خونه بابام بیا مادر بزرگم دعوتت کرده. راستش، واسم عیب بزرگی بود بعد از ۱۹ یا ۲۰ سال بشینم پا سفره سرور شمس و رحیم امیری، بهرحال از این نظر که دسری که برای ما آماده کرده بودن جلومون بذارن و ما بخوریم یعنی خر به دنیا اومدیم و مانند گاو جنازه هم از دره خونه اینها بریم بیرون. یک شب دیدم زوریه، خیلی زوریه، دیدم نمیشه نرفت دختره خودش مارو میکشه. خلاصه رفتیم: سکانس اول: پسر جان ترشی بادمجان انداختم رسیده، بیا بخور! پسرجان هم خورد و بلافاصله رفت دفتر امام دو حبه تریاک انداخت بالا، دو عدد چوب زردچوبه جوید و نیم گرم پودر ویتامین سی ریخت تو دهنش و گفت: آی خارکوسده. سکانس دو: عزیزم ما امشب شام درست نکردیم( یعنی فلان تو دهنت) ولی یکم کوکو سیب زمینی واست درست کردم! پسر جان بلافاصله رفت دستشویی و گفت: کونده با خوار گاییدن راضی نیست پیرزن جنده، ننه مار و هم میخواد بگاد! پسر کیف پولش را درآورد و دو عدد تندترین فلفل قرمز ممکن را از درونش در آورد و خورد و گفت هفت جد بابات سگ برینه مادر قحبه....! خلاصه پیرسگ کفتار انگشت به کون مرد و به درک واصل شد با این حیرت: پسر جان چرا نمرد

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen