Donnerstag, 9. Januar 2025
مرام و معرفت سروان رو عشق
والا میگم جناب سروان جون، ایران میموندم من رو شوهر خواهرت نمیکردی؟ ناز معرفت تو و پاکی آبجیت، ندیده و نریده بهت دوست دارم. ولی کاش میموندیم. بعد از بازی تام و جری بیست وپنج ساله مارو فامیل خودت میکردی، چه عشقی، چه نازی، چه افسانه ای، به چه دایی گلی بچه هام میرفتن، به تو دایی جون میگفتن، ها؟ ! یعنی خداییش الان ما بعد از ۲۵ سال نامردی جمیله رو نگیریم، یعنی خودشه، ردخور نداره. باباش قبل از انقلاب خودی بود، بعدش شد چی؟ هیچی جمیله دخترش دورگه شد. عجب دایی گلی، چه مادری، خاله که حرف نداره فقط اطاعت. مامان جونه جمیله: جریان ما همینه، هستیم ها فشنگ هارو فقط بوس کردیم گذاشتیم کنار. وایسادیم یکی بیاد از دور بگیره دستش، 13 شوخی نیست ها 13 میمونه همینجا در هایش بسته بمب هم فقط خنثی میشه با قفل سکشسته، میخوام افسانه پتیاره لکاته صلیته بشم! راستی ملک اقدس بوس، چقدر پیر شدی، الان دیر شد دیگه بگی باری جون. شنیدم خونه در اقدسیه پنج خوابه خریدی ناقلا کون برشته دوست داشتنی؟ بدون بوس؟ چوس، من بابام همدانی بود ممه نداشت غیرت داشت تریاکی بود، ارشادی بود، من بابام شاعر بود.
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen