یاد رفیق شاه افتادم دهه پنجاهی از حمام آمدم بیرون. میگه ای ابرمرد،، ای رصول رستاخیز از استواری و پایداری تو پروانه شدم گم شدم گمراه شدم دیوانه شدم پر زدم.. غبار گرد بادها را بنگر. من و تو در پیرامون آتش و گردباد رفتیم. تو پایدار باش، من گمراه دیوانه. میرویم
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen