او که از زلف سیاه خویشتن رم می کندبا سیه روزی چو من هرگز نخواهد خو گرفتخسته بسیار است در دارالشفای عشق، لیکآن شفا باید که کار درد از دارو گرفتبس که کردم گریه رام من شد آن وحشی، کلیمطفل اشکم از دویدن عاقبت آهو گرفت
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen